- چی شده؟
- از کجا فهمیدی چیزی شده؟
- نمیدونم... میدونم دیگه.
- نمیدونم، کلی خواب در مورد همسر سابقم، کاترین میبینم. که مثل قدیما با هم دوستیم. و قرار نیست با هم باشیم... و با هم نیستیم، ولی... هنوزم با هم دوستیم. و اونم عصبانی نیست
- اون عصبانیه؟
- بله.
- چرا؟
- گمونم خودمو ازش مخفی کردم. تو رابطمون تنهاش گذاشتم.
- چرا هنوز طلاق نگرفتین؟
- نمیدونم، برای اون... اینا فقط یه تیکه کاغذه و ارزشی براش نداره.
- برای تو چی؟
- من آمادگیش رو ندارم. متاهل بودن رو دوست دارم.
- ولی شما بیشتر از یه ساله که دیگه با هم نیستین
- تو نمیدونی از دست دادن کسی که برات خیلی مهمه، چه حسی داره.
- آره... حق با توئه... متاسفم
- نه، عذرخواهی نکن. من متاسفم. حق با توئه... همهاش منتظرم که دیگه بهش اهمیتی ندم
- آه، تئودور... این خیلی سخته...
Her - 2013
نمیدونم چیکار کنم... میفهمید؟ میدونید که این ممکنه، که همزمان عاشق دو مرد بود؟ میشه... میفهمید؟ میدونین، یکی از اونا... که شوهرمه باعث شد من احساس امنیت و راحتی کنم. و اون یکی... اه، خب... این اشتباهه که زیاده خواهی کنیم. خودخواهیه
The Dekalog II – 1988
انقدر تو کتابا و فیلمها آخر اینجور داستانها خوب تموم میشه، بعضیا فکر میکنن تو واقعیت هم همینطوره. ولی نیست.
- تو نمیتونی از زندگی لذت ببری اینو میدونستی؟ تو هم فقط یه آدمی. تو مثل یه جزیره تو خودتی.
- من نمیتونم از چیزی که همه لذت میبرن، لذت ببرم. اگه یه نفر یه جایی دچار قحطی باشه، این موضوع شب من رو خراب میکنه
Annie Hall - 1977
خب ظاهرا همه آدمای بزرگ یک سری احساسات مشترک دارن. مثل من و وودی آلن که تو این مورد مشترکیم.
ماتیا با طعنه گفت: (امیدوارم... اگر بتونی از خوابت بزنی، حتما عکاس خوبی میشی تنبل خانوم!)
آلیس جواب داد: (خیلی بدجنسی! مطمئن باش هم من عکاس خوبی میشم هم تو یه ریاضیدان بدعنق و کسل کننده.)
ماتیا سکوت کرد. منتظر چنین روزی بود که آلیس او را کسل کننده خطاب کند. مدتی بود که به رابطهاش با آلیس شک کرده بود. نمیدانست سر این رابطه چه خواهد آمد. دو آدم با دو روحیهی کاملا متفاوت، یکی سرزنده و شاداب یکی آرام و درونگرا، میتوانستند فرجام خوبی داشته باشند؟ این رابطه تا کی ادامه پیدا میکرد؟ آیا واقعا عشق بود یا یک قرارداد اجتماعی که آنها را به هم متصل میکرد؟ آلیس، ماتیا، هر کدام تا چه زمانی میتوانستند طناب رابطه را محم نگه دارند؟ اگر پاره میشد چه اتفاقی میافتاد؟ این فکرها دست از سر ماتیا برنمیداشتند. مردد بود. خودش را سر دوراهی میدید. بین عشق و شک کدام را باید انتخاب میکرد؟ زندگیاش را مثل بازی ریاضی میدید. به روشهای بازی فکر میکرد و درگیر جواب شده بود.
تنهایی اعداد اول/ پائولو جوردانو/ بهاره مهرنژاد/ انتشارات افراز
ده بار این قسمت کتاب رو خوندم. میخوام لال بشم.
- - به چی میخندی؟
- - فکر نمیکنم، هیچ وقت میتونستم بهت خیانت کنم، فقط چون نمیتونستم... تلاشهای مضحک برای دروغ گفتن و پنهان کردن رو تحمل کنم... ولی ظاهرا برای تو خیلی آسونه...
(Eight and a Half (1963
فقط یک سوال از تمام خیانت کارا دارم. چطور بار این گناهو رو دوششون میکشن و نمیمیرن؟
مدام بهم دروغ می گفت. درست مثل لولیتا. اما من نه مثل دکتر هومبرت پیر بودم، نه عصبی، نه دیوونه و نه حتی حسود.
مدام بهش اعتماد میکردم. درست مثل دکتر هومبرت. اما اون نه مثل لولیتا هزار تا لاوِرز داشت، نه جاست فور فان بود، و نه حتی کلر کولتی وجود داشت که لولیتای بیچارهی منو گول بزنه.
(Lolita (1962
چرا داستان زندگی من شبیه هیچ کدوم از فیلمهایی که میبینم نیست؟