ماتیا با طعنه گفت: (امیدوارم... اگر بتونی از خوابت بزنی، حتما عکاس خوبی میشی تنبل خانوم!)
آلیس جواب داد: (خیلی بدجنسی! مطمئن باش هم من عکاس خوبی میشم هم تو یه ریاضیدان بدعنق و کسل کننده.)
ماتیا سکوت کرد. منتظر چنین روزی بود که آلیس او را کسل کننده خطاب کند. مدتی بود که به رابطهاش با آلیس شک کرده بود. نمیدانست سر این رابطه چه خواهد آمد. دو آدم با دو روحیهی کاملا متفاوت، یکی سرزنده و شاداب یکی آرام و درونگرا، میتوانستند فرجام خوبی داشته باشند؟ این رابطه تا کی ادامه پیدا میکرد؟ آیا واقعا عشق بود یا یک قرارداد اجتماعی که آنها را به هم متصل میکرد؟ آلیس، ماتیا، هر کدام تا چه زمانی میتوانستند طناب رابطه را محم نگه دارند؟ اگر پاره میشد چه اتفاقی میافتاد؟ این فکرها دست از سر ماتیا برنمیداشتند. مردد بود. خودش را سر دوراهی میدید. بین عشق و شک کدام را باید انتخاب میکرد؟ زندگیاش را مثل بازی ریاضی میدید. به روشهای بازی فکر میکرد و درگیر جواب شده بود.
تنهایی اعداد اول/ پائولو جوردانو/ بهاره مهرنژاد/ انتشارات افراز
ده بار این قسمت کتاب رو خوندم. میخوام لال بشم.
- - به چی میخندی؟
- - فکر نمیکنم، هیچ وقت میتونستم بهت خیانت کنم، فقط چون نمیتونستم... تلاشهای مضحک برای دروغ گفتن و پنهان کردن رو تحمل کنم... ولی ظاهرا برای تو خیلی آسونه...
(Eight and a Half (1963
فقط یک سوال از تمام خیانت کارا دارم. چطور بار این گناهو رو دوششون میکشن و نمیمیرن؟
مدام بهم دروغ می گفت. درست مثل لولیتا. اما من نه مثل دکتر هومبرت پیر بودم، نه عصبی، نه دیوونه و نه حتی حسود.
مدام بهش اعتماد میکردم. درست مثل دکتر هومبرت. اما اون نه مثل لولیتا هزار تا لاوِرز داشت، نه جاست فور فان بود، و نه حتی کلر کولتی وجود داشت که لولیتای بیچارهی منو گول بزنه.
(Lolita (1962
چرا داستان زندگی من شبیه هیچ کدوم از فیلمهایی که میبینم
نیست؟