تبلور یک ذهن مازوخیست

ماکزیمال های دیازپام ِ کبیر

تبلور یک ذهن مازوخیست

ماکزیمال های دیازپام ِ کبیر

نمی دونن چه گنجی پیششون نشسته که!

ساعت چهار بعد از ظهره. اینجا چند نفر از هیئت علمی دانشگاهی که توش دارم کار می کنم نشستن دارن سایت مملکته داریم رو می خونن هار هار می خندند.

بعد منم صدا می کنن که برم بخونم! مملکته داریم؟!


در رابطه با پست قبل

دیگه مطمئنم خدا هم وبلاگ منو می خونه! خیلی هم سریع می خونه! سابسکریپشن ها معمولا دو سه روزی طول می کشه بخوان وبلاگارو بخونن ولی خدا انگاری همونموقع که داریم تایپ می کنیم وبلاگ رو می خونه.

تو این دو روزه  نهارمون خیلی متنوع شده ولی دیگه وقت اینترنت گردی ندارم! چه زود هم واکنش نشون داده!

یه تخت هم داشت دیگه اصلا خونه نمی رفتم!

چه حالی می ده سر کارت باشی داری گودر می گردی بعد برات نهار بیارن بعد از اینکه نهارتو خوردی باز هم بیای پای گودر. به جان خودم تو خونه هم همچین حالی نصیب آدم نمیشه. این دو سه روز که تعطیل بود عذاب می کشیدم به خدا!


نقطه ی تاریک: هر روز نهارشون کباب کوبیدست. به خدا زندانی ها تنوع غذایی بیشتری دارن از ما!

نکنه بالا کشیده باشن؟!

رفتم  عابر بانکمو چک کردم ۶۶۵.۳۹۰ ریال توش بود.

حالا از صبح تا حالا مخم مشغوله اون تک تومنی آخرو کجا و چیجوری خرج کردم یعنی!