تبلور یک ذهن مازوخیست

ماکزیمال های دیازپام ِ کبیر

تبلور یک ذهن مازوخیست

ماکزیمال های دیازپام ِ کبیر

فکر کن مثلا تو توالت عمومی یه جای مهم، مثل دانشگاه داری به کارای شخصی‌ت رسیدگی می‌کنی بعد استادتو می بینی که یهو از یکی از این اتاقک‌هایی که اونجا تعبیه شده و مردم اونجا شلوارشونو میکشن پایین و کارای نمیدونم چیکاری میکنن، اومده بیرون بعد تو مثلا یهو هول بشی بگی خسته نباشی و اصلا هم منظورت ریشخند کردن استاد نبوده باشه و بعد از این اتفاق با خود فکر کنی که نکنه استاد فکر کرده که او را به باد تمسخر گرفته باشی و همچنان در شک و گمانه زنی باشی که ای بابا استاد مطمئنا این اتفاق را به حساب پدرسوخته گری تو خواهد گذاشت و پایان ترم تو را خواهد انداخت و همینجوری استرس داشته باشی برای خودت الکی

تا حالا شده؟! الان واسه من شده!

نظرات 15 + ارسال نظر

نه بابا بیخیال...

نوا 1390/04/14 ساعت 07:44 ق.ظ http://navayedeleman.persianblog.ir/

بد استرسیه ااااا

اینجور چیزی نه اما در شرایطی متفاوت با تو این حالت واسم پیش اومده که کاریش هم نمیشه کرد متاسفانه.

رابی 1390/04/19 ساعت 10:55 ب.ظ http://rabii.blogsky.com

دقیقا این اتفاق واسه من پیش اومده... استادم یه آقای خیلی باحالی هم بوده.. گفتم خسته نباشید، تازه بعدش که فهمیدم گند زدم خنده ام هم گرفت، جناب آقای استاد هم کلی خندید!!!!

مهرسام 1390/04/23 ساعت 03:52 ب.ظ http://amojoghdeshakhdar.blogfa.com

فک کنم این از تبلورات مازوشیستی خودته من اگه اینجوری بشه دایورت می کنم رو تخمم

فاطمه 1390/05/19 ساعت 02:43 ب.ظ http://manekhodam.blogfa.com

این همه اون تو زحمت کشیده خسته نباشید داره دیگه واسه چی بندازه

نازنین 1390/05/27 ساعت 11:45 ق.ظ http://www.chert-pert.blogsky.com/

آره بعضی وقت ها ادم از سر بیکاری واسه خودش استرس درست میکنه که سرگرم بشه !

. 1390/05/29 ساعت 10:15 ب.ظ

اتفاقا برای من هم پیش اومده
واقعا هم بدون منظور بود
البته استاد بنده اخم کردو چیزی نگفت

=)) خسته بوده حتما

بهار 1390/07/05 ساعت 10:08 ب.ظ

سلام
مگه تو دانشگاه توالت استادا فرق نداره با دانشجوهای فلک زده؟

آیلین 1390/07/23 ساعت 11:07 ب.ظ http://kovlieavazekhan.persianblog.ir

آخ ! چه وضعی ! ولی بیخیال رفیق. اوکی ؟

سلام دیازپام جانانم.

اشکان 1390/08/05 ساعت 03:43 ب.ظ http://tashkan.blogsky.com/

چه با مزه!!

محیا 1390/09/26 ساعت 01:08 ق.ظ http://missmahya.persianblog.ir

واقعا که
من خودم واسه خیلی بدتر از این حرفا آماده کرده بودم!!!

ماندانا 1390/10/25 ساعت 01:08 ق.ظ http://www.yakhzade.blogfa.com

چه جوری دلت میاد این همه خاطره شیرینو بنویسی کم کم بنویس یه دفعه قلبمون وای نسته اکثرشونم که تو اسمشو نیار اتفاق افتاده

برای منم پیش اومد و اون عاقا همکارم بود. تا یه هفته روم نمی شد برم سمت اتاقش

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد