- چی شده؟
- از کجا فهمیدی چیزی شده؟
- نمیدونم... میدونم دیگه.
- نمیدونم، کلی خواب در مورد همسر سابقم، کاترین میبینم. که مثل قدیما با هم دوستیم. و قرار نیست با هم باشیم... و با هم نیستیم، ولی... هنوزم با هم دوستیم. و اونم عصبانی نیست
- اون عصبانیه؟
- بله.
- چرا؟
- گمونم خودمو ازش مخفی کردم. تو رابطمون تنهاش گذاشتم.
- چرا هنوز طلاق نگرفتین؟
- نمیدونم، برای اون... اینا فقط یه تیکه کاغذه و ارزشی براش نداره.
- برای تو چی؟
- من آمادگیش رو ندارم. متاهل بودن رو دوست دارم.
- ولی شما بیشتر از یه ساله که دیگه با هم نیستین
- تو نمیدونی از دست دادن کسی که برات خیلی مهمه، چه حسی داره.
- آره... حق با توئه... متاسفم
- نه، عذرخواهی نکن. من متاسفم. حق با توئه... همهاش منتظرم که دیگه بهش اهمیتی ندم
- آه، تئودور... این خیلی سخته...
Her - 2013