تبلور یک ذهن مازوخیست

ماکزیمال های دیازپام ِ کبیر

تبلور یک ذهن مازوخیست

ماکزیمال های دیازپام ِ کبیر

غور در مبحث خالی بندی

یکی از اصلی ترین سرگرمی های من اینه که جلوی کسی که تازه باهاش آشنا شدم ادای منگولا رو دربیارم. یعنی از اینا که هرّ و از برّ تشخیص نمی ده و در مقابل هر حرفی فقط لبخند احمقانه می زنه و هیچوقت نظر خاصی نداره و همینجوری فقط زنده هست برای خودش. چند وقت که از فیلم بازی کردنم بگذره و طرف مطمئن بشه با یه گاگول سر و کار داره کم کم شروع می کنه به خالی بندی. منم طوری رفتار می کنم که آره مثلا همه ی حرفاتو کاملا باور کردم و و بعضی وقت ها هم شدید تعجب می کنم. بعد از نوع خالی بندیاش متوجه می شم چه شخصیتی داره و کم و کاستی های زندگیش چیه. مثلا یکی هست اگه کسی دستشو نگیره نمی تونه تنهایی بگوزه اونوقت میاد واسم از تولید سرمایه و تشکیلاتی که راه انداخته خالی بندی می کنه. یا یکی دیگه رو می شناسم که اخلاقش معلومه از اون دختر چنگر ده های اساسیه بعد میاد برام از دخترهایی که زمین زده حکایت ها نقل می کنه.

تو این مدت کاملا برام ثابت شده افراد تو هر زمینه ای سوراخند (یعنی ضعیفند، یا کم دارند، یا عرضشو ندارن) عمده خالی بندیشون تو همون زمینه هست. دلیلشم اینه که اگه یه ضعفی دارن می خوان به بقیه خلافشو نشون بدن و با این روش ضعفشونو بپوشونن. یعنی از دنیای کاذبی که برای خودشون درست می کنن لذت می برن. تو آروزهاشون سیر می کنن. و این اصلا خوب نیست.

البته همه اینطور نیستن. بعضی ها با خالی بندی اصلا میونه ای ندارن. هر چقدر هم نقش اُسکلیت بازی کنم بازم لب به خالی بندی نمی گشایند. اینا آدم های بهتری هستند برای رفاقت. می شه بهشون اطمینان کرد. سعی می کنم با اینها دوستی محکم تری داشته باشم. با شخصیت واقعی البته.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد