تبلور یک ذهن مازوخیست

ماکزیمال های دیازپام ِ کبیر

تبلور یک ذهن مازوخیست

ماکزیمال های دیازپام ِ کبیر

غور در مبحث ریش

امروز صب داشتم از یه کوچه ای رد می شدم، یه گربهِ بود داشت از یه گودال که توش آب گل آلود جم شده بود آب می خورد. صحنه ی قشنگی بود. خواستم یه عکس بگیرم بزارم اینجا ولی دیدم با گوشی 1200 اَم عکس با کیفیت نمی شه. بی خیال شدم. همینجوری داشتم نیگاش می کردم بش گفتم آب گل آلود نخور مریض می شی. یه نیگا بم کرد. فکر کردم صدامو نشنید. دوباره گفتم این آب میکروب داره توش. آلودست. بخوری مریض میشی. چپ چپ نیگام کرد گفت خایه مالی؟ گفتم نه والله. گف پس چرا ریش گذاشتی؟ یه دستی به صورتم کشیدم دیدم راس می گه، صورتم پُر ِ موعه. گفتم راستش من ریش نذاشتم، من فقط نزدمش. گفت خب فرق نمی کنه. بعد به کارش مشغول شد. همون آب خوردن. رفتم نزدیک تر گفتم گربه چرا هر کی ریش می زاره بقیه بهش می گن خایه مال؟ چه ربطی داره؟ اصلا من می خوام از باعث و بانی کسی که اینطور به حیثیت ریش صدمه زد شکایت کنم. گربه خندید گفت نمی تونی شکایت کنی. گفتم پس با مادرش یه کاری کنم. گفت نمی تونی. گفتم حداقل فحش که می تونم بدم. گفت می تونی. تو دلم یه فحش دادم.

هیچی دیگه. همینجوری گفت و گومون ادامه داشت که آخرش نمی دونم چی شد که خدافظی کردیم من رفتم پی کارم گربهه هم همونجا نشت آبشو می خورد.

پایان. ده دقیقه به یک شب


پ.ن: من زمانی ریشمو می زنم که به طور متوسط ده نفر بهم بگن شبیه بسیجی ها شدی.

و امروز، در تاریخ 22 اسفند سال 89، در سالروز ترور الکساندر دوم تزار روسیه در سال 1881، وبلاگ ماکزیمال دیازپام شروع به کار می کند. قطعا روز مهمی است امروز و در تاریخ ثبت خواهد شد.